«تنهایی» حس ناخوشایندی است که هر انسانی ناگزیر از تجربهی آن است؛ چنان که اروین یالوم گفته است «هیچ رابطهای قادر به از بین بردن تنهایی ما نیست، چرا که همه ما در هستی خویش تنهاییم.». با این حال هر چند که این احساس جهانشمول است و تمام ابنای بشر از ازل تا ابد آن را تجربه کردهاند، همچنان درک و توصیف تنهایی امری دشوار به نظر میرسد که فیلسوفان و روانشناسان را همچنان سردرگم نگه داشته است.
قرنهاست که بشر تلاش میکند این حس مبهم را درک و تحلیل کند تا راهی برای نجات از درد و رنج آن پیدا کند. در این مسیر تجربیات فراوان و نظریاتی از جانب اندیشمندان مطرح شده است. هنرمندان شاخههای مختلف نیز سعی در کاوش و به تصویر کشیدن تنهایی خود داشتند. آشنایی با سیر بیان «تنهایی» در اندیشههای مختلف میتواند برای افرادی که سعی در کنار آمدن با رنج این احساس دارند، مفید باشد.
کتاب «تنهایی در فلسفه، روانشناسی و ادبیات» اثر بن لازار میجوسکوویچ کاوشی علمی در ابعاد این احساس ناشناخته است که در آن ایدههایی از اریک فروم، رولو مِی، توماس هاردی، جیمز جویس، دکارت و سارتر مطرح میشود. طبق نظر این اندیشمندان، دلیل پیچیدگی احساس تنهایی و ناتوانی انسان در درک آن تا امروز این است که این تنهایی بسیار متاثر از فضای ذهنی افراد است و در هر فرد به شکلی خاص تجربه میشود. با این حال آگاهی فلسفی و روانشناختی میتواند به افراد کمک کند تا ریشهی احساس تنهایی خود را بشناسند و آن را مدیریت و تعدیل کنند.
کتاب «تنهایی در فلسفه، روانشناسی و ادبیات» به علت دقت بالای علمی و تحلیلهای عمیق از احساسی پیچیده و همهگیر بارها مورد تمجید منتقدان قرار گرفته است. این کتاب را حسین گلشاهی ترجمه و نشر نگاه چاپ و منتشر کرده است. برای تهیه این اثر میتوانید به ویترین آنلاین نبض هنر مراجعه کنید.
بخشی از این اثر را با هم میخوانیم:
«آیا آدمی واقعاً خودش را تنها و رهاشده میبیند؟ در مقالۀ قبلی، نشان دادم که شخصیت ایوب در کتاب مقدس و شخصیت تراژیک اودیپ، نمونههایی از الگوی انزوای ناگزیر به دست میدهند. خودِ کارل یونگ هنگامی که پیشنهاد ارتباط نمادین بین اسطورۀ پرومتئوس و تنهایی را مطرح میکند، از دوران باستان استفاده میکند. طبق نظر یونگ، سرقت آتش توسط پرومتئوس نشاندهندۀ گامی به سوی آگاهی بزرگتری است (بازتاب اشراق). چنین است که تیتان متمرّد و سرکش، خدایان را غارت میکند و درنتیجه به دانش رو به تزایدی دست مییابد (آتش به مثابۀ نور و نور به منزلۀ دانش) و با اینکه به نوع بشر سود میرساند، اما خود را فراتر از انسانیتی میبَرَد که با شجاعت میخواست با آن دوست شود، و اینگونه از آن بیگانه میشود. «دردِ این تنهایی انتقام خدایان است. بنابراین، هرگز دوباره نمیتواند به نوع بشر بازگردد. چنانکه اسطورهها میگویند، او به سبب دست کشیدن از خدا و انسان، بهتنهایی، به صخرهای در قفقاز زنجیر میشود.» (یونگ، مجموعه آثار، جلد 7، یادداشت ص 156-157). پرومتئوس تیتان است، نه اُلمپیایی و نه انسان: او چهرهای حاشیهای است. با سرقت آتش، او به روشنایی دستبرد زد که نماد دانش و آگاهی است. و مجازاتش این دانش ناخوشایند بود که کاملاً تنهاست. پرومتئوس که دوست انسان است، خودش دوستی ندارد، پس کسی را برای در میان گذاشتنِ رنجوریاش ندارد. به این معنا، داستان با تعابیری نمادین شرایط کلیِ هر انسانی را به مثابۀ یک فرد تصویر میکند. بنابراین، ما هم در تلاشی بیهوده برای رسیدن به بیرون و در جهت دیگر نفوس بشری، رنج میکشیم. به همین صورت، تکلیف انفرادی سیزیف در عالم زیرین و مردگان، نمونهای از انزوای وجود بشری است. تختهسنگ نمیاندیشد، موجودیتی مادی است؛ در تقابل کامل، اندیشۀ بازتابی کسی که رنج میبَرَد در هراس شناختی از ماهیت منزوی کیفر اوست (کامو). و البته در دورۀ یونان، همدلی و ترحم ما نسبت به مخمصهای که اودیسه در آن گرفتار آمده ناشی از «بیخانمانی» و شناخت ما از غربت دردناک او از دوستان و خانوادهاش است. مسلماً ما در حماسۀ اُدیسه نمونۀ روشنی از مضمون انزوا و اشتیاقی به خانه را مییابیم که انزوا ایجاد کرده است (به خصوص بنگرید به اُدیسه،کتاب اول و پنجم). به همین صورت، شکل عمدۀ بیکسی و جدایی را در مکالمههای افلاطون، کشف میکنیم. در [رسالۀ] مهمانی، در خطابۀ آریستوفان در ستایش از عشق انسانی، آریستوفانِ نمایشنامهنویس داستانی از عصر و زمانۀ دوجنسی [انسانها] را بازگو میکند که در آن دوره، درنتیجۀ خشم زئوس به خاطر یک خطا، [این موجود دوجنسه] به دو نیم تقسیم شد. همانطور که این درامنویس به آن اشاره میکند، پس از جدایی:
زمانی که کار ِ به دو نیم تقسیم کردن تکمیل شد، هر نیمه با اشتیاق و حسرتی مأیوسانه برای [پیوند با] نیمۀ دیگرش باقی ماند و آنها با هم حرکت کردند و دستشان را به دور گردن هم انداختند و خواستهای جز این نداشتند که با هم یکی شوند… و هر زمانی که یک نیمه با مرگ جفت خود تنها میماند، در تلاش و سرگردان به امیدِ یافتن نیمهزنی بدیل (یا زنی کامل، همانطور که امروزه مینامندش) یا نیمهمردی بدیل بودند. و اینچنین بود که این دوره به سر میرسید… بنابراین، آقایان، مشاهده میکنید که تا چه اندازه میتوانیم رد عشق درونیمان به یکدیگر را پی بگیریم و اینکه چگونه چنین عشقی همواره در تلاش برای یکیسازی دوبارۀ ماهیت پیشین ماست تا دو نیمه را یکی و متحد کند و پُل و پیوندی بر فضای خالی بین انسان و دیگری بزند.»
سفارش کتاب: تنهایی در فلسفه، روانشناسی و ادبیات